قدیمتر از اکنون باور این بود که وقتی به سن مشخصی رسیدی،جاافتاده میشوی.بقولی پیر بحساب می آمدی وتاثیر این کلمه ی “پیر”جوری بود که انگار همه فرصتهایت تمام شده است.بعبارتی”چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو.”اما خوشبختانه این باور اینروزها دیگر از رمق افتاده است وگویا پیری زمانی تو را در بر می گیرد که برای توسعه ی فردی خودت اقدامی نکنی وبه دنبال خلق تجربه ی تازه ای در ماجراهای پیش رویت نباشی.ازطرف دیگر وقتی در میانسالی به سالمندی مینگریم،غصه ی کم شدن تواناییهایمان به سراغ ما میآید.نیمه ی خالی لیوان مارا به خود مشغول می کند واضطراب را مهمان جان وتن می سازد. درحالیکه نیمه ی پرلیوان در اختیارمان است.ما صاحب تجربه هستیم،چندتایی پیرهن پاره کرده ایم وبابت آن بایستی قدرت بیشتری برای تسلط بر باورهای آسیب زننده مان کسب کرده باشیم.ذهن سالوس را آزموده باشیم وحقه های تکراریش را چندان ارج ننهیم.کفه ی ترازو به سمت نیمه پر است.
چه بجاگفته اند:”ز گهواره تا گور دانش بجوی.”به زعم من دانش توسعه ی فردی،انسان را از اندیشیدن به محدودیت تواناییش باز میدارد.زیرا از طریق این دانش،جهان تازه ای را میتوان یافت که درآن ابزارهای جدیدی برای قدرتهای تازه بدست می آید و درک وتجربه شان انسان را از دردحسرت بر فقدان جوانی رها میسازد.پس فرقی ندارد عدد شناسنامه چیست.همیشه ی زندگی میتوان دانش آموخت.هر دانشی که آرزوی آموختن وتجربه کردنش سینه مان را مالامال از تمنا میکندبا گرمی استارت بزنیم وپیری را به تعویق بیندازیم.
من تورا در تصویری می بینم که باغبانی می کنی.یا شاید هم ساز مورد علاقه ات را مینوازی یا با ملودی دلفریبی موزون میرقصی.خاطره ها و تجربه هایت را با کلمات جان می بخشی.یا احتمالا در کشش های یوگا یا ورزشهای دیگر قوای بدنیت را تقویت می کنی.بهرکدام که مشغول باشی درحال توسعه دادن خودت هستی وپیری درتو مصداقی ندارد.
#فافانوشته
آخرین دیدگاهها